کوتاه سخنی از زندگی «جمشید خسرو پور»
فرزانه جمشید خسرو پور داراب سرایندهی با ذوق روستایی است. زندگانی خود را در روستای خرمشاه یزد با سختی و مزدوری (مزدگیری در مقابل انجام کاری) و بنایی به پایان رسانیده، چنان که گوید:
در جهان یک کار آسانی نصیب ما نشد / غیر مزدوری و گِلکاری نمیدانم چرا
روستاهای خرمشاه و اهرستان، هنگام زندگی او به شوند بی آبی، خشک و مردمانش در به در و پریشان روز، کار میکردند.
سرایندهی ما قصیده مفصلی سروده که از بد بودن روزگار مردم حکایت مینماید، چنان که:
هر که آب و ملک اهرستان خرید / پول داد و عاقبت خیرش ندید
همچنان مرغی که از دامش پرید / آب اهرستان ندارد اعتبار
هر که باشد در خرمشاه منزلش / آب اهرستان رود بر حاصلش
صد فغان و وای و واویلا بر دلش / آب اهرستان ندارد اعتبار
در خرمشاه خانه ها ویرانه شد / بس دل صاحبدلان دیوانه شد
مردمان را در غریبی خانه شد / آب اهرستان ندارد اعتبار
«محمد تقی خان» فرماندار یزد، نامور به «خانبزرگ» نزدیک سال های ۱۱۶۵ هجری مهی (۱۱۳۱ هجری خورشیدی) ساختن باغ دولت آباد در یزد را آغاز کرد. همهی کارگران آن از زرتشتیانی بودند، که به شوند ستم خان بایستی به زور بی مزد و مفت کار بنماید.
یکی از آنها فرزانه جمشید خسرو بود و هنگامی که نیم بیشتر بنای ساختمان باغ به پایان رسیده بود، روزی نزدیک به نیمروز، هنگامی که به چیدن خشت مشغول بود به جای ورد بنایی فی البداهه به خواندن غزلی میپردازد ناگهان در همان لحظه که بیت نخست را می خواند، فرماندار برای بازدید در حال عبور از خم کوچه، آن را میشنود، همان جا می ایستد تا شعر به پایان رسد.
گوش دادن غزل در وی تاثیری به سزا بخشیده، حالش را دگرگون میسازد، شاعر را دلجویی کرده و همه زرتشتیان را آزاد می کند و فرمان میدهد، از این پس، هر کس بیاید، باید مزد روزانه خود را بگیرد.
این است غزل مزبور:
«ای که هستی بندهی یزدان، از یزدان بترس / ای که دیوان میکنی از صاحب دیوان بترس
ای که یزدان را به یکتایی شناسی، مرحبا / حقشناسی پیشه کن، از کفر و نشناسان بترس
ای که میترسی ز یزدان و نمیترسی، ز کس / زیر دستان را مترسان، از زبردستان بترس
ای که از زور دو بازو غرهای، ایمن مباش / روزگارت بفکند، از گردش دوران بترس
ای که داری حرص دنیا، مروت پیش گیر / مال دنیا آتش است، از آتش سوزان بترس
ای که گویی لذت شیرینی، از دندان خوش است / لذت دندان مجو، از کندن دندان بترس
ای که عالم را مسخر کردی، از ظلم و ستم / ظلم بی پایان بود، از آه مسکینان بترس
ای که گویی مال مردم از عسل شیرین تر است / گر عسل شیرین بود از نیش زنبوران بترس
ای که چون جمشید غمخواری نداری در جهان / هر کجا که میرسی از این بترس و آن بترس»
چند بیت زیر هم از غزلی آمده، که نشان دهنده رنجش پسر از پدر است:
«ای پدر بر ما تو بیزاری نمیدانم چرا / تند خویی و دل آزاری نمی دانم چرا
با من مسکین نصیحت میکنی که می مخور / خود همیشه مست و میخواری نمیدانم چرا
باز میپرسی زمن که روزها کار تو چیست / خود نه در کاری نه بیکاری نمی دانم چرا»
برگرفته از:
رشید شهمردان، تاریخ زرتشتیان فرزانگان زرتشتی، انتشارات فروهر، سال ۱۳۶۳، برگه ۴۴۶ تا ۴۴۸
بازدید نوشته: 4,652 بار
واپسین دیدگاه ها