که یزدان، ز ناچیز، چیز آفرید
کیهان شناسی در شاهنامه: «چارلز داروین»، دانشمند انگلیسی، و آفریدگار تئوری «اصل انواع» و «انتخاب طبیعی»، که انقلابی بزرگ در بیان و شناخت آفرینش و تکامل پدیدهها، از خود برجای نهاد، از جمله دانشمندانی است، که تلاش فراوان و پژوهشهای ژرفی در این راستا، انجام داده است. امروز، بسیاری از مردم، به تئوری و فرضیه تکامل انواع او، آکاهی دارند، و پژوهشهای او را، در پیگیری و ردیابی ریشههای جانداران میستایند.
«داروین»، بر این باور است که آفرینش؛ طی یک فرآیند منظم، که در خود «انتخاب طبیعی»، «رقابت»، و «تلاش برای زیست» را بههمراه داشته، دستبهدست هم میدهند، و شالوده پراکندگی انواع جانداران را زمینهساز میشوند. داروین اگر چه، تبیینی روشن از چگونگی آفرینش نداده است، اما، با مطالعه و بررسی جانداران بر روی زمین، به سیر فراگشتی(:تکاملی) موجود زنده بر روی کره خاکی، اشاره کرده است.
پس از او، آقای «الکساندر اُپارین»، که از وی بهنام داروین سدهی بیستم یاد میکنند، دانشمند زیستشناس و کیهانشناسی روسی است، که تز و تئوری « سرچشمهی زندگانی» او، امروز، جامعترین و کاملترین تئوری در آفرینش هستی است که در بسیاری از دانشگاههای معتبر جهان، آموزش میشود. آقای «اُپارین» در پی تلاشهای بسیار زیاد و پژوهشهای ژرفی که دربارهی سرچشمهی هستی و آفرینش نمودند، با برشمردن این نکته، که جهان پیچیده امروز، در حقیقت نوع تکامل یافته تک یاختههای بسیار سادهیی بودند، که در شرایط ویژهیی، در نبود اکسیژن، اما با حضور گرمای بسیار زیاد، جریان الکتریکی غیرقابلتصور، و قانونهای رقابت و نظم فراگشتی، پدید آمدهاند، باورمند هستند که جهان، پس از یک انفجار بزرگ نخستین، تحت شرایط ویژهیی، آغاز به گسترش، و در نتیجه آفرینش ارگانها و پدیدههای پیچیدهتر نموده است، و سرانجام در مرحله پایانی آن است که ما شاهد شکل گیری سیارهها و منظومه خورشیدی هستیم. «اُپارین»، از سه ماده، عنصر و یا پدیده، در کنار تکامل اسیدهایآمینه برای آغاز زیست، در مراحل تکامل و شکلگیری و پیچیدهترشدن یاختهها و آفریدههای نو، نام میبرد:
گاز؛ دربر گیرنده متان و آمونیاک بهعنوان گازهای نخستین و ماده تشکیل دهندهی اتمسفر است. در مراحل پایانی، آب؛ که درپی پیوستگی و ترکیب مولکولهای هیدروژن و اکسیژن پدیدار شده، و آغازگر آفرینش سلوها و تکیاختههای زیستی بر روی زمین و دیگر سیارهها شده است.
آتش؛ یا گدازه بسیار پرحرارت که در پی سوختن هیدروژن پدیدار شده و همین هیدروژن است، که با سوختن و تبدیل به هلیوم و تکرار این روند دنبالهدار، آتش گدازان خورشید را، دامن میزند و در پایان این فرآیند پیچیده و شگفت است که خاک؛ زمینی که امروز ما بر آن بهسر میبریم و دیگر سیارههای منظومه خورشیدی، پدیدار شدهاند…
نکته بسیار جالب و در خور اندیشه اینجاست؛ که نه تنها تئوری آقای اُپارین، بلکه فرضیه آقای داروین، نیز، در سرآغاز «شاهنامه» اثر جاودان آفریدگار آن، فرزانهی توس آورده شده است. اما، به فرنود دلبستگی فراوان نویسندگان و پژوهشگران ایرانی!، به آن کمترین توجه و ارزشی داده نشد، و از آنجا، که هر چیز «خارجی» حتا اگر بُنجُل باشد، پیش ما گرامیتر از کالا و دانش خودی است، تلاش پیگیری و نقد بدان نیز داده نشد…
از آغاز باید، که دانی دُرست سَرِ مایه گوهران، از نخست
که یزدان، ز ناچیز، چیز آفرید بدان تا توانایی آرد پدید
سَرِ مایه گوهران، این چهار برآورده بیرنج و بیروزگار
تا اینجا، فردوسی بزرگ، به شیوایی، از چگونگی پیدایی آفرینش را سخن میراند. میفرماید: بایستی بهدرستی آگاه باشی و بدانی که آفرینش از کجا و چگونه آغاز شده است، و سرآغاز این جهان و هستی و آفرینش، چگونه بوده است، و چه عناصر و پدیدههایی درآفرینش دست داشتهاند. این را نیز باید بدانی؛ که خداوند، از «هیچ»، «همه چیز» را آفریده است، و این خود نشان از بزرگی آفریدگار است، که توانسته، جهان و همه شکوه آنرا، از هیچ که نبوده، بیافریند، و هم اوست، که بدان توانایی داده است، توانایی آفرینش، توانایی گردش، توانایی نظم و اشای جاودانی…. و آنگاه میگوید؛ نخستین عنصرها، و موادی که در آفرینش این جهان از آنها بهرهبرداری شده، چهار ماده و یا پدیده و عنصر بوده است، که اگر چه برای ما، شگفتآور است، اما، گردآوری و یا آفرینش آنها، برای آفریدگار بزرگ، کسی که از هیچ، همه چیز میآفریند، نه رنجی برای او در پی داشته، و نه زمان برای او مطرح بوده است.
یکی آتشی، بر شده تابناک میان آب و، باد از برِ تیره خاک
در اینجا، همان تئوری آقای «اُپارین» است، که از انفجار آتشین نخستین سخن میگوید: «یکی، آتشی بر شده تابناک»، و افزون بر این، یکی از عناصر و پدیدههای دخیل در آفرینش را، بهنام آتش، نام میبرد و آنگاه، عنصر یا ماده دوم، آب، عنصر و ماده سوم هوا، که از آن بهنام باد یاد میکند، و سرانجام خاک، که همان زیستگاه ما، یعنی زمین است.
نخستین که آتش، به جنبش دمید ز گرمیش، پس خشکی آمد پدید
وزان پس، به آرام، سردی نمود ز سردی، همان باز، تری فزود
چو این چهار گوهر، به جای آمدند ز بهر سپنجی سرای آمدند
استاد توس، سپس میگوید؛ هنگامیکه آتش نخستین، به جنبش درآمد، در مسیر فراگشت خویش، بنیان گرما و حرارت را نهاد، که همین حرارت در زمانهای دورتر، بانی پیدایش خشکی (سیارهها) شده است.. و دورتر زمانی پس از این گام، با سرد شدن خشکیها(سیارهها)، بنیاد پیدایش مواد آبی و زیستی (که اُپارین آنها را اسیدهایآمینه نامگذاری نموده) فراهم نموده است. فردوسی بزرگ، آنگاه میافزاید؛ هنگامیکه این چهار گوهر، (عنصر، پدیده، یاخته و یا هر چیزی که دانش امروز آنها را نامگذاری کرده)، با هنجاری(:نظمی) ستودنی در کنار و با هم جای گرفتند، موجبِ آفرینش زمینی شد، که برای زیستن انسانها، آماده شد. «سرای سپنجی»، یعنی جایگاه زیست و زندگانی کوتاه مدت، جایگاه گذران عمر و زندگی
پدید آمد این، گنبد تیز رو شگفتی نماینده نو به نو
درِ بخشش و دادن آمد پدید ببخشید دانا، چنان، چون سزید
در ادامه تکاملی آفرینش است، که کهکشانها، ستارهها، و کیهان پدید میآید، و شگفتیهای فراوانی، در جهان آفرینش، چشمان آدمی را به خود خیره مینماید. آنگاه پروردگار، از روی مهر و دهش(:بخشش)، دیگر پدیدهها را، به این مجموعه افزود، و آنچه را که نیکو پسندید، در جهان شگفتی آفرین، پدیدار ساخت:
چو دریا و، چون کوه، چون دشت و راغ زمین شد، به کردار روشن چراغ
ببالید کوه، آبها بر دمید سرِ رُستنی، سوی بالا کشید
ستاره برو بر، شگفتی نمود بهخاک اندرون، روشنایی فزود
و استاد توس، میافزاید که آنگاه دریاها، کوهها، دشتها و جنگلها پدیدار شدند، و زمین، به یمن، تابش آفتاب، روشن و زنده شد. کوهها، از آب سر برآوردند، و در پی فراگشتی منظم، نخستین رستنیها، (تکسلولیها، جلبرگها، و یاختههای بسیار ساده نخستین) آغاز به نمو کردند.
گیاه رُست، با چند گونه درخت بهزیر اندر آمد، سرانشان ز بخت
وزان پس، چو جنبنده آمد پدید همه رستنی، زیر خویش آورید
پس از فراگشتی دیگر، گیاهان گوناگون پدیدار شدند، درختان سر بر کشیدند، و زمین را با گوناگونی میوهها و بارهاشان، زیبا ساختند. و آنگاه، «جنبنده» (حیوانات) پدید آمد، و آنها، آغاز کنترل و فرماندهی بر رستنیها شدند…
شیواترین نوشته در اینجا بهکار رفته است؛ درختان و رستنیها، همواره ثابتاند و نمیتوانند از جایی بجای دیگر منتقل شوند و یا بکوچکند، اما، از هنگامه آفرینش «جنبنده»، این فرصت و توانایی به آن داده میشود تا به حرکت درآید، و از نقطهیی به نقطه دیگر حرکت نماید. در پایان سخن، استاد توس، به چگونگی آفرینش انسان میپردازد که پایان فراگشت جهان است، و از این زمان، انسان با خرد و اندیشه است، که تکامل مییابد، نه در شکل و ظاهر… همانگونه که آورده شد؛ داستان و تئوری آفرینش، بیش از یکهزار سال پیش، بهوسیله استاد فردوسی توسی نوشته و به روشنی آب روان، آورده شده است، اما، در پی بیانگاری ایرانیان، و غرضورزی بیگانگان، هیچگاه، و در هیچ مکان و زمانی، از این استاد فرهیخته و بزرگ، بدانگونه که شایسته اوباشد، یاد نشد… بیشتر ما، از شاهنامه و فردوسی، تنها، رستم و اسفندیار آنرا، شنیدهایم، و این که، شاهنامه، پایانش خوش است…. فردوسی بزرگ، در بیش از یکهزار سال پیش، این دانستهها را، از کجا داشته است؟ به چه منابعی دسترسی داشته، که در آن فراگشت و تکامل جهان را، میشناختند. آیا، ایرانیان، هزاران سال پیش از این، به چگونگی شکل گیری آفرینش، جهان و منظومه خورشیدی، آگاهی داشتند؟
شیوایی نوشتن و به قلمآوردن فراگشت(تکامل) آفرینش، هستی، زمین، کوهها، درختان، جنبندگان و انسان، به بهترین و شیواترین روش در شاهنامه همیشهی جاودان فردوسی، گردآورده شده است. به این نکته نیز بایست توجه داشت؛ که در یک گفتار «منظوم» یا سرودهیی نمیتوان از همه زیر و بمها و ریزهکاریهای یک تئوری یا فرضیه گفتگو کرد، و این بر دوش خوانندگان و خردمندان است، که آنرا، با دانش زمان خود بسنجند، و ارزیابی کنند، اما، آنچه دارای ارزش است، درستی سخن، شیوایی سخن، و ارزش راستین و بیچون و چرای سخن فردوسی بزرگ است، که هزار سال پس از او، داروین، و یا اُپارین، با بهرهوری از بهترین و بالاترین دستآوردهای دانشی و ابزارهای کیهان شناسی، زیست شناسی، و زمین شناسی، به همان نتیجه دست یافتهاند. ۳۰۰ سال پس از فردوسی، دیگر بینشور بزرگ ایرانی و آریایی، جلال الدین محمد بلخی، سخن نغز و گرانمایه استاد توس را، در سرودهیی زیبا، در چگونگی تکامل انسان و شکلگیری حیات و پرورش آدمیان، همان تئوری اصل انواع و فراگشت پدیداری انسانها، که بهوسیلهی داروین عنوان شد، چنین میسراید:
از جَمادی، مُردُم و، نامیشدم وز نما، مُردَم، ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و، آدم شدم پس چه ترسم، کی ز مُردن، کم شدم
جملهیی دیگر، بمیرم از بشر تا برآرم، از ملائک بال و پر
بار دیگر، از مَلِک، پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید، آن شوم
جمادی، همان سنگ، کلوخ، خاک، دریاها و کوهها را دربر میگیرد. «نامی» به رستنیها، و به گفته آقای اُپارین، اسیدهایآمینه، و تکیاختههای نخستین، گفته میشود. و در گام پسین فراگشت (تکامل)، حیوان و جنبنده پدیدار میشود، و خرد، هوش و آگاهی پش میآید. و در فراگشتی دیگر، آدمی، پدید میآید.
مولوی، آنگاه، از مسیر تکامل آفرینش، که همه آن را، در دو بیت زیبا خلاصه کرده، نتیجه میگیرد، که این زندگی نیز، گونه دیگری از تکامل است، و میفرماید: اگر در سیر تکاملی گذشته تا به امروز، از همه «مردنها»، و فراگشتها، نه تنها نابود شده، بلکه به تکاملی عالیتر دست یافتهییم، چرا گمان میبریم، که مرگ ما، پایان زندگی و تکامل ماست. ایشان آنگاه نتیجه میگیرند، که مرگ، آغاز فراگشتی دیگر است که انسان، میتواند به جایگاه «فرشتگان» دست یابد، و همکار و همیار خدا شود، و این همان پیام «اشوزرتشت» در باره «سوشیانت»هاست.
مولوی، پیر مهر، میافزاید، که تازه، آن نیز، پایان کار نیست، پس از مرگ زمینی، انسان نیک و شیدای نور حقیقت، در جایگاه فرشتگان جای میگیرد، و در پایانیترین مرحله تکامل، به جایگاهی میرسد، که امروز دریافت و شناخت آن برای ما دشوار است، و چه بسا، او میدانسته، اما، از گفتن آن، خودداری نموده است.
بازدید نوشته: 6,033 بار
واپسین دیدگاه ها