سروده عارف قزوینی درباره اشوزرتشت
به نام آنکه در شأنش کتاب است / چراغ راه دینش آفتاب است
مهین دستور دربار خدایی / شرف بخش نژاد آریایی
دوتا گردیده چرخ پیر را پشت / پی پوزش به پیش نام زرتشت
به زیر سایهی نامش توانی / رسید از نو به دور باستانی
ز هاتف بشنود هر کس پیامش / چو عارف جان کند قربان نامش
شفق چون سر زند هر بامدادش / پی تعظیم خور، شادم به یادش
چو من گر دوست داری کشور خویش / ستایش بایدت پیغمبر خویش
به ایمانی ره بیگانه جویی / رها کن تا به کی بیآبرویی
به قرن بیست گر در بند آیی / همان به، دین بهدینان گرایی
به چشم عقل، آن دین را فروغ است / که خود بنیان کن دیو دروغ است
چو دین کردارش و گفتار و پندار / نکو شد، بهتر از یک دین پندار
درآتشکدهی دل بر تو باز است / درآ کاین خانه را سوز و گداز است
هر آن دل را نباشد شعله افروز / به حال ملک و ملت نیست دلسوز
در این کشور چه شد این شعله خاموش / فتادی دیگ ملیت هم از جوش
تو را این آتش اسباب نجات است / در این آتش نهان، آب حیات است
چنان یکسر سراپای مرا سوخت / که باید سوختن را از من آموخت
اگرچه از من بجز خاکستری نیست / برای گرمی یک قرن کافیست
چه اندر خاک خفتم زود یا دیر / توانی جست از آن خاکستر، اکسیر
به دنیا بس همین یک افتخارم / که یک ایرانی والاتبارم
به خون دل نیم زین زیست، شادم / که زرتشتی بود خون و نژادم
در دل باز چون گوش تو و راه / بود مسدود، باید قصه کوتاه
کنونت نیست چون گوش شنفتن / مرا هم گفتهها باید نهفتن
بسی اسرار در دل مانده مسرور / که بی تردید بایستی برم گور

بازدید نوشته: 10,596 بار
مر۳۰٫واقعا” بجا یادآوری کردی
بیاری اهورامزدا
بشنو از نی جون حکایت می کند / از جدائی ها شکایت می کند
از نیستان تا مرا ببریده اند / از نفیرم مرد و زن نالیده اند
هر کسی کو دور شد از اصل خویش / بازجوید روزگاری وصل خویش
امروز این شعر را خواندم. ابتدا درود می فرستم بر عارف قزوینی. ولی یادمان باشد امروز مردم کشور ما بدجوری از همه چیز دور شده اند. مگر اینکه جوانان وطن کاری کنند
مرا دردی است اندر دل، اگر گویم زبان سوزد و گرپنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
با درود و ابراز ارادت از انتخاب شعر ( دانشور شهیر عارف قزوینی ) سپاسگزارم.
روزگارتان بخیر اندیشی و شادکامی
کمترین
احمدرضا اسعدی ( پیرداد )
درود بر تمام زرتشتی های پاک سرشت درود بر زرتشت بزرگ و بر پیروان آن بزرگ مرد