باب برزویه طبیب
چنین گوید «برزویه طبیب» بزرگ پزشکان پارس بود که پدر من از لشکریان و مادر من از خانه دانشمندان دین زرتشت(موبدان) بود. نخستین نعمتی که خداوند بلند مرتبه بر من ارزانی گردانید دوستی پدر و مادر بود و دل سوزی و مهر ایشان به من بود چنان که از برادران و خواهران استثنا شدم و آرامآرام و به گونهی ویژهای پرورده شدم.
چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن دانش پزشکی تشویق نمودند و چندان که اندک آگاهی(در این مورد) پیدا کردم و برتری آن را بشناختم با میل فراوان در یادگیری آن می کوشیدم، تا به آن دانش شهرتی تمام یافتم و درپی معالجه(درمان) بیماران برآمدم. آن گاه نفس خویش را میان چهار کار که تکاپوی جهانیان از آن نتواند گذشت دارای انتخاب و اختیار گردانیدم(که شامل): فراوانی مال، لذت حال، شهرت و پاداش(ثواب) آخرت.
پوشیده نماند که دانش پزشکی به نزد همه خردمندان و در همهی دینها پسندیده است. در کتابهای پزشکی آوردهاند که برترین پزشکان آن است که بر درمان(بیماران) از جهت ذخیره آخرت مواظبت نماید(چون) که با داشتن این روش بهرهی جهان(را) هر چه کاملتر بیابد و رستگاری در جهان آخرت را پسانداز نماید. چنان که هدف کشاورز در پراکندن تخم، دانه باشد که غذای او است اما کاه که علف چهارپایان است به پیروی آن حاصل آید. بهطورکلی بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا(از شخص) بیماری نشان یافتم که در وی امید به بهبودی و سلامتی بود درمان او را به امید پاداش آخرت به دست گرفتم.
چون چند(مدت) بگذشت و گروهی از(همکاران) خود را در مال و مقام بر خویشتن جلوتر(برتر) دیدم(هوای) نفسم به آن مایل گشت و آرزوی مراتب(مقامهای) این جهان بر اندیشهام گذشت و نزدیک بود که از جاده اصلی منحرف شوم. با خود گفتم: ای نفس میان منافع و موردهای زیانبخش خود تفاوتی در نظر نمیگیری و انسان خردمند چگونه آرزوی چیزی را در دل جای دهد که عاقبت بد آن بسیار باشد و سود و بهره آن اندک باشد؟
اگر در انجام کار و رفتن به سوی گور فکر کافی و کامل بکنی، حرص و آز این جهان فانی بر تو به سر آید. قویترین دلیلی که باعث شد ترک جهان کنم، همسفر بودن با یک مشت افراد پست و فرومایه است که به جهان فریفته و مغرور شدهاند.(پس) به خود گفتم از این اندیشه نادرست درگذر و همت بر بهدست آوردن ثواب(پاداش) تعیین شده کن که راه خطرناک است و دوستان ناموافق که مرگ نزدیک است و هنگام حرکت روشن نیست. آگاه باش تا در فراهم ساختن توشه آخرت کوتاهی نکنی(چون) که آفرینش آدمی ظرف ضعیفی است از چهار(عنصر) متضاد(خون، صفرا، بلغم و سودا) و زندگانی برای آن به مانند ستونی است چنانچه(ما) بت زرینی داشته باشیم که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضای آن به هم پیوسته باشند، هر گاه که میخ بیرون کشیده آید در همان هنگام بدن انسان از هم باز شود و چنان که شایسته آن است، پذیرش زندگی از بدن زایل شود و فورا متلاشی شود.
به همنشینی با دوستان و برادران هم فکر و بر دیدن ایشان آزمند مباش چون که شادی آن کوتاهمدت است و اندوه آن بر شادیاش برتری دارد و با این همه درد جدایی به دنبال دارد و انتظار کشیدن برای آن سوزناک است. شاید که برای آسایش اهل فرزندان و آماده ساختن اسباب زندگی ایشان نیاز به گردآوری مال باشد و شما ذات خویش را فدای آن کنید و درست مانند این است که عطر(اسفند یا کندر) بر آتش نهند و از فایدههای نسیم آن به دیگران رسد و جرم او سوخته شود.
شایستهترین راه آن است که(شما) بر درمان(بیماران) مراقبت نمایی و به این مورد توجه نکنی که مردمان ارزش پزشک را ندانند. ولی در این موضوع بنگر که اگر پیروز باشی و یک تن را از چنگال سختی نجات دهی آمرزش بر شما بهوجود می آید. آنجا که گروهی از بیماران را راز بهره گرفتن آب و نان و معاشرت از همسر و فرزند محروم مانده باشند به علت اینکه به بیماریهای مزمن و دردهای کشنده دچار شده باشند. اگر شما در درمان ایشان برای ثواب آخرت کوشش پیوسته کنید و سلامتی و کمتر شدن درد ایشان در جهت جستن شایستهترین کارها باشد، اندازه پاداش آن کارهای خیر را کی میتوان شناخت؟ و اگر کم همتی به سبب اموال ناچیز جهان انجام شود،(بر اثر انجام این کار) جهان این شخص هم باطل میشود. انجام این کار مانند این باشد که مردی یک اتاق پر از عود داشت، اندیشید که اگر آنها را وزن کرده و بفروشم و در تعیین بها احتیاط کنم وقت میگذرد پس به روش حدس زدن و تخمین کردن آنها را به نصف قیمت فروخت.
چون به این روش در دشمنی نفس مبالغه نمودم(گزافه گویی کردم) نفس به راه راست باز آمد و با میل بسیار و بیریا به درمان بیماران همهی وقتم در این راه گذاشتم تا بر اثر برکتهای آن درهای روزی بر من گشاده شد و هدیههای نقدی و غیرنقدی پادشاهان به من رسیدند. چه پیش از سفر هندوستان و چه پس از آن، انواع دوستیها و نعمت را دیدم و از نظر مال و جایگاه از همکاران پزشک خود جلو زدم. آنگاه در آثار و نتیجههای دانش پزشکی اندیشه کردم و نتیجهها و سودهای آن را بر صفحه دل نگاشتم. هیچ درمانی در خیال و اندیشهی من نیامد مگر این که موجب اصلی سلامتی مردم میتواند باشد و به واسطه آن از یک بیماری تندرستی کامل حاصل میتواند بهوجود آید. چنان که راه برگشت بیماری بسته ماند و چون مزاج بیمار به این گونه باشد. به چه دلیل خردمندان به آن مطمئن میتوانند بشوند و آنرا سبب شفای بیمار میشمرند؟ و دوباره انجام کارهای نیک و ساختن توشهی آخرت از بیماری گناه، به این گونه که آنرا بهگونهای شفا میدهند که برگشتی نداشته باشد.
من بر پایهی این مقدمهها از دانش پزشکی دوری نمودم و نهایت تلاش خود را برای بهدست آوردن دین مصرف میگردانم و به راستی که راه آن را دراز و بیپایان یافتم که سراسر ترسناک و پر از تگنا بود بهگونهای که نه راه روشنبود و نه کاروان سالار پیدا بود. در کتابهای پزشکی هم اشارهای دیده نشده است که بتوان به علت وجود آن دلیل یابی کرد و یا به اتکا و نیروی آن بتوان از بند حیرت رهایی پیدا کرد.
اختلافهای میان ملتها هر چه آشکارتر باشد برخی از آنها به روش ارث بردن، چیزهای زودگذر و پست را دوست دارند و گروه دیگری از جهت پیرویکردن از پادشاهان و ترس از جان، پای بر این جهان ناپایدار نهادهاند و گروهی از مردم برای مال ناچیز جهان و داشتن جایگاه در میان مردم دل به پشتوانهای پوسیده بستهاند و بر استخوانهای پوسیده تکیه کردهاند. اختلاف میان ایشان دربارهی شناخت آفریدگار و آغاز آفرینش و پایان کار بی نهایت، و دیدن هر یک از اینها بر پایهی این موضوع قرار دارد که من درستکارم و دشمن خطاکار است.
با این اندیشه در بیابان شک و گمان چند مدتی بگشتم و در فراز و نشیب آن کمی جستجو کردم. البته من به سوی مقصد نتوانستم پی ببرم و هیچ نشانهی درستی و راه حقی نتوانستم پیدا کنم. به ناچار مصمم به رفتن شدم به این منظور که بزرگان هر صنف و پیشه را ببینم و از اصل و فرعهایی که آن قوم به آنها باور دارند، کسب اطلاع بهدست آورم(جستجو کنم) و بکوشم تا به یک باور درست و یک جای پای دلپذیر بهدست آورم. این تلاش و کوشش را هم به جای آوردم و شرایط گفتوگو دربارهی آن را به حد نهایت رساندم. هر گروهی را که دیدم دربارهی ترجیح داشتن دین خود و ارزشمند بودن مذهب خود سخنی میگفتند و آنها به دنبال زشت شمردن گروههای دشمن و نفی کردن مخالفان بودند. بدون هیچ گونه دلیلی درد خویش را نتوانستم درمان کنم و روشن شد که پای سخن ایشان بر هوا بود و هیچ چیز دلیلی درستی نمیگفتند که ضمیر اهل خرد و اندیشه بتوانند آنرا بپذیرد. اندیشیدهام اگر پس از این چندین اختلاف رای بر پیروی این گروه از مردم قرار دهم و گفته بیگانه صاحب(دارای) منظور را باور کنم همچون آن غافل و نادان باشم.
برگرفتهاز: کتاب کلیله و دمنه نوشته: ابوالمعالی نصر الله منشی، توضیح و شرح لغتها و عبارتها : حسین حداد -۱۳۷۳

بازدید نوشته: 6,021 بار
با سپاس از فرستادن خاطرات برزویه طبیب،
چنانچه ممکن است در خصوص بزرگان وشاعران و نویسندگان قبل از اسلام مطالب بیشتری را ارسال نمایید زیرا بیشتر
مردم در مورد وقایع پس از سلسله و اندیشمندان مربوطه ساسانی از آگاهی بیشتری برخوردار میباشند .
در پناه یزدان – محمدشعبانپور
ای کاش در این دوره وزمانه پزشکان عزیز برای یک بارهم که شده این خاطرات برزویه طبیب را مرور میکردند
با دورود
بیشتر از گذشتان بنویسید ..سپاس
بیاری اهورامزدا
بنی آدم اعضای یک پیکرند. که درآفرینش زیک گوهرند
چوعضوی بدردآوردروزگاز. دکرعضوهارانماندقرار
توکزمحنت دیگران بی غمی. نشایدگه نامت نهندآدمی
چه برازنده وزیباست بازنمایی فرهنگ وآرمان گذشتگان تاریخمان که انگیزه ای شادزیستن رابزپایه خدمت به همنوعان وکاستن ازدردورنج دیگران می دانستند وبرابری آن باآزمندانسانهای امروزی که لذت زندگی رادر ثروت اندوری ودستیابی به اندوخته دیگران دانسته ودرمقابل درد وآلام بی نوایان بی تفاوت وخاموش اند.باشدکه وجدان خفته آنهابیداروبه انسان وانسانیت گرایندتامحبوب خلق ودرپیشگاه خداووجدان خود روسفید باشند.ایدون باد.