چه شتابان به کجا، بارسفرساختهای / به چه شهری و دیاری همه دل باختهای
به کجا می روی ای پارسی نیک نهاد / این چنین با عجله تاخته با سرعت باد
از چه حیرانی و سرگشته و مدهوش شدی / من بگویم همه را چون که تو خاموش شدی
راه زرتشت بود فخر تو آیینت / زادگاهش وطنت، مذهب او هم دینت
به به از گفته نیکو و ز اندیشهی نیک / به به از کار پسندیده و از پیشهی نیک
به به از رونق این مذهب و آیین بهی / به ز پیغمبر پاک چنین دین بهی
باز میپُرسمت ای پارسی نیک نهاد / به کجا میروی اینگونه شتابنده چو باد
میسپاری به که آن مادر رنجورت را / به سرای که سپردی پدر پیرت را
گنج فرهنگ اهورایی این دین بهی / وای اگر از سر غفلت همه بر باد دهی
میهنت را و زیارتگه و آتشکده را / میسپاری به که این جمله و جشن سده را
میسپاری به که این سنت و آیینت را / چه کسی تازه کند روشنی دینت را
چه کسی آتش آتشکده را ساز کند / زند و وستا و دعا را چه کس آواز کند
پیرها جمله غریبند و همه چشم به راه / تا در خانهشان را چه کسی باز کند
چه کسی شمع برافروزد و وستا خواند / در بر تربتشان زمزمه و راز کند
چه کسی عود بسوزاند و نذری بدهد / بیتشان با گل خوش رایحه دمساز کند
چه کسی ذکر و دعا خواند و فالی بزند / یادی از شعر خوش حافظ شیراز کند
وای از عاقبت کار دلم میلرزد / به خدا چار ستون بدنم میلرزد
نکند آتش آتشکده خاموش شود / از چنین فاجعه زرتشت سیهپوش شود
نکند خشک شود سبزی آن چکچک سبز / نارکی پیر و ستی پیر فراموش شود
نکند خانه نورانی آن بانوی پارس / بی کس و یار رها گردد و خاموش شود
نکند غربت و تنهایی نارستانه / بیش از این گردد و از یاد فراموش شود
نکند حرمت بیت و حرم پیر هریشت / از غریبی مثل خون سیاووش شود
ای جوانان وفادار به آیین بهی / شیرمردان هوادار به چنین دین بهی
هر گلی بر سر این مادر میهن بزنید / بر سر خود زده چون جمله گل این چمنید
بی وطن مرگ به از زندگی ننگین است / بی وطن زهر به از شربت بس شیرین است
بس دریغ است که ویران شود ایران عزیز / مامن گرگ و پلنگان شود ایران عزیز
تا ابد زنده و جاوید بمان ای ایران / گرم و تابنده چو خورشی بمان ای ایران