آغاز مهاجرت ایرانیان از ایران نه جنوب سیبری
در سرچشمههای علوم انسانی اینگونه به دانشجویان آموزش داده میشود که آریاییان قومی مهاجر هستند که در تاریخی ناروشن و از سرزمینهای سردسیر شمالی، در اثر سردشدن و افزونی جمعیت، رو به سوی جنوب رهسپار شده و با از بینبردن بومیان فلات ایران به عنوان قومی یورشگر، خود، جایگزین آنان شدهاند. البته جای شگفتی نیست چراکه این سرچشمهها خود وامدار کتابهایی هستند که از نویسندگان غربی گرفته شدهاند و آرمان بیشتر آنان از بین بردن پیشینهی نیکِ مردمان این مرز و بوم و همچنین گسترش ناامیدی در میان آنان است تا بتوانند در درازمدت با روشهای گوناگون بر منابع طبیعی و انسانی این سرزمین چیره شوند و از آن بهرهمند شوند.
این نوشته بر آن است تا بداندیشی این بداندیشان را روشن سازد تا همگان بدانند ایران سرزمین همیشگی ایرانیان بوده و اگر مهاجرتی هم رخ داده آن هم از ایران بوده بوده و بس. از این رو در زیر بخشی از کتاب «زندگی و مهاجرت آریا بر اساس روایات ایرانی» نوشتهی استاد فریدون جنیدی، با اندکی ویرایش آورده میشود تا خوانندگان دریابند که در شاهنامه فردوسی هم به این مهاجرت که از ایران آغاز شده و گروههای گوناگون به سمتهای گوناگون رفتهاند، اشاره شده است:
در این بخش از شاهنامه دو بخش و عنوان دیده میشود که هر دو در پیوند با این مهاجرت است. عنوان نخست، آزمایش فریدون پسران خود و عنوان دیگر، بخش کردن فریدون جهان را بر پسران.
آزمایش فریدون:
آزمایش چنین است که فریدون، فرزندان خود را در بازگشت از جنوب در «مردی» میسنجد و خویش را به گونهی اژدهایی درمیآورد که در سر آنان شعله برمیانگیزد.
پسر بزرگتر، بیدرنگ از اژدها کناره میگیرد و مرگ بیجا را در دم اژدها از روی خرد نمیداند.
پسر میانی در برخورد با اژدها کمان به زه میکشد و آهنگ جنگ با او را میکند، اما جنگ ناکرده روی بر گریز مینهد.
اما پسر سوم:
سبک تیغ را برکشید از نیام / عنان را گران کردو بفشرد ران
بدو گفت کز پیش ما دور شو / نهنگی تو بر راه شیران مرو
گرت نام شاه آفریدون بگوش / رسیده است با ما بدینسان مکوش
که فرزند اوییم هر سه پسر / همه گرز داران پرخاشخر
گر از راه بیراه، یکسو شوی / و گرنه نهمت افسر بد خویی
فریدون فرخ چو بشنید و دید / هنرها بدانست، شد ناپدید
برفت و بیامد پدر وار پیش / چنان چون سزا بد به آیین خویش
این داستان میرساند که آریاییان، در مرکز خود دچار گرمایی سخت میشوند.
گروه نخست که به هیچروی توان برخورد با گرما را نداشتند، از آن میگریزند و گروه دوم اندکی در برابر آن پافشاری میکنند و چارهای جز گریز نمیبینند. تنها گروه سوم یعنی بازماندگانی که تاب گرما را داشتهاند، در جاهای همیشگی خود زندگی را دنبال میکنند.
در اینجاست که فریدون تازه به پسران خود «نام» میدهد و این بدان معنا است که تاکنون همهی آریاییان در یکجا و یک پادشاهی بودهاند و هر خاندانی برای خود نام جداگانهای نداشته است و از آغاز این مهاجرت است که هر کدام در سویی نامی به خود میگیرند.
سلم یا گروه اروپاییان
نام گروه نخست که به سوی جاهای سردسیر باخترزمین مهاجرت میکنند، «سرم» یا «سلم» نهاده شد. این نام به زبان اوستایی «سَئیریمَ»Sairima است و به زبان پهلوی «سرم» یا «سلم» است. بر پایهی قانونهای روشن زبانشناسی، «س» در واژهی «سلم» میتواند به «ه» دگرگون شود، مانند خروس و خروه یا آماس و آماه. و همچنین «ل» در واژهی «سلم» در اوستایی «ر» بوده در واژهی «سرم» دیده میشود. بنابراین «سرم» یا «سلم»، گونهای دیگر از «هروم» است که در زبان پهلوی به معنی «روم» زبان فارسی دری است و در ایران به معنی کلی اروپا بهکار میرفته است. هنوز هم در افسانهها اسکندر را ، «اسکندررومی» میخوانند.
همسر سلم نیز از سوی فریدون «آرزو» نامیده میشود و آرزو، هم در خوانش و هم در نوشتن با «ارزه» شباهت دارد. ارزه به زبان و اصطلاح ایران باستان؛ کشور باختری(:غربی) خونیرس(=ایرانویج) است.
بنابراین روشن است که نخستین گروهی که از آریاییان مهاجرت کردند، به سوی باختر و اروپای کنونی رفتند و اینکه نام همسر «سرم» یا «سلم»، آرزو یا «ارزه» است میتوان اینگونه پنداشت که گروه نخست مهاجران آریایی با زنان باختری آمیزش کردهاند.
تور، گروه آسیای مرکزی و مجاوران زردپوستان
فریدون به این پسر نام «تور» را میدهد که به زبان پارسی به معنی شجاع است و دلیل آنرا هم اینگونه میآورد که از آغاز به تیزی فزوده است و او را به بخش خاوری(:شرقی) ایرانویج گسیل میدارد.
اینان گروه دومی هستند که از گرمای ایرانزمین بهستوه آمده و در جستجوی چراگاهها و دشتهای سردسیرتر بهسوی خاور روانه شدهاند.
فریدون نام همسر تور را، «آزادهخوی» میگذارد. «آزاده»، همان «آریایی» است و روشن است که مهاجران دوم زنان آریایی را با خود بردهاند. و البته سدهها پس از مهاجرت، امکان آمیزش آنان با زنان زردپوست بوده است و این در داستان مادر سیاوش و کیکاوس در شاهنامه آمده است. هنگامیکه کاووس نژاد دختر را میپرسد:
بگفتا که از مام خاتونیم / ز سوی پدر آفریدونیم
و روشنتر از این خبری نیست که تورانیان آریایینژاد کمکم با زنان زردپوست آمیختهاند.
ایرج و ایران
هنگامیکه گروههای پیشرو به خاور و باختر میروند، دیگر آریاییان برجای میمانند و گزارش شاهنامه بدینگونه است:
دگر کهتر آن مرد با هنگ و جنگ / که هم با شتاب است و هم با درنگ
ز خاک و ز آتش میانه گزید / چنان کز ره هوشیاران سزید
دلیر و جوان و سزاوار بود / به گیتی جز او را نشاید ستد
کنون ایرج اندر خور نام اوی / همه مهتری باد فرجام اوی
این گروه از جوانان به همراه پیرانی که یارای مهاجرت نداشتند، اقلیم میان خاک و آتش که آب وهوایی است معتدل و کم آب که سردی یا گرمی در بسیاری از جاهای آن هست اما آب در آن کم است را پذیرفتند که این صفت صحراهای ایران است!
و اما زن ایرج نیز نام «سهی» به خود میگیرد:
زن ایرج پاک خو را، سهی / کجابد سهیلش به خوبی رهی
سهی صفتی است که به سرو میدهند و این است ریشهی آن درونمایهی زیبا و دلانگیز که سرتاسر سرودههای سرایندگان ایرانی را به خود گرفته است و قامت دلداران را به «سرو سهی» مانند میکنند و گویا همهی دختران ایرانی از بابت بالا و رفتار همچون مادران آزادهی خود سرو بالا و نیک اندامند.
معنای دیگر «سهی» نیز «سهیک» یا «یکسوم» است، که میتواند این را برساند که یکسوم نژاد آریا در ایران باقی ماندند.
برگرفته از :
- جنیدی، فریدون. زندگی و مهاجرت آریا بر اساس روایات ایرانی. انتشارات بلخ، تهران، چاپ نخست،۱۳۵۸٫ رویههای۱۶۶تا۱۷۴٫

بازدید نوشته: 7,213 بار
بسیار عالی بود ومشت محکمی بر دهان یاوه گویان است.سپاس
واقعا نیک رواست که چنین آگاهی هایی به چشم و گوش همه مردمان این کهن دیار برسد تا بدخواهی ها و تفرقه هایی که میان زرتشتی و مسلمان و دیگر آیین ها پدید آمده و جز از عناد و بدخواهی دشمنان دیرینه این دیار نیست برچیده و نابود گردد.
به امید ایرانی سرفراز و پاینده تا ابد
درود بر زرتشتیان گرانقدر و گرامی
واقعا لذت بردم، تاریخ همیشه باعث شگفتی و برانگیزیه احساسات ملی پرستانه ی من میشه
بهتره این جمله مشهورمو یه بار دیگه بنویسم:خنده از ته دل مال آریاییان گریه از ته دل مال بدخواهانمان