خانه > ادبیات > عارف با غزل‌ های خود به مشروطه یاری ‌رساند

عارف با غزل‌ های خود به مشروطه یاری ‌رساند

عارف قزوینی محمود محمدکریمی، جمشید انوشیروانی

عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت

                             «دوران زندگی» همه در دردسر گذشت

«ابوالقاسم عارف» فرزند «ملاهادی وکیل»، در حدود سال ۱۳۰۰ هجری مهی(:هجری قمری) در قزوین زاده شد. پدرش وکیل بود. عارف صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فراگرفت. خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می‌نوشت، افزون بر اینها به فراگرفتن موسیقی نزد «حاج صادق خوارزمی» می‌پردازد و در این فن چیره‌دست می‌شود.

چون عارف دارای صدای خوشی بود، پدرش او را وادار ساخت که در پای منبر یکی از وعاظ قزوین(میرزا حسین واعظ) به نوحه‌خوانی پرداخته و از این‌ روی جشنی ترتیب داد و عارف را معمم کرد. ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشته و دیگر روضه‌خوانی نکرد.

عارف در ۱۷ سالگی به دختری علاقه‌مند می‌شود، اما خانواده وی مخالفت می‌کنند. ولی عارف پنهانی، با دختر پیوند زناشویی می‌بندد. فشارهای خانواده‌ی دختر پس از آگاه‌شدن، زیاد می‌شود و عارف به ناچار به رشت می‌رود و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار، از آن دختر جدا می‌شود و تا پایان زندگی با کسی پیوند همسری نمی‌بندد.

عارف در سال ۱۳۱۶ برای نخستین بار به تهران می‌آید و چون با موسیقی آشنا بود، و صدای خوشی داشته با شاهزادگان قاجار آشنا می‌شود و «مظفرالدین‌شاه» برپایه سفارش درباریان، خواهان دیدار عارف می‌شود و او با صوت داوودی خود آنها را به سُرور می‌آورد و شاه دستور می‌دهد ۵۰۰ تومان به او بپردازند و نام او را در ردیف «فراش خلوت‌ها» بنویسند، اما عارف چون از دولت خوشش نمی‌آمد به املاک قزوین بازگشت و در زمان انقلاب در قزوین بود.

عارف در زمان مشروطیت

در سال ۱۳۲۳ هجری‌خورشیدی و در آغاز ۲۳ سالگی عارف، ایرانیان دیگر از استبداد قاجاریان به تنگ آمده و زمزمه مشروطیت بلند شده بود، عارف نیز با غزل‌های خود به موفقیت مشروطیت یاری می‌رساند.

پس از عملیات مجاهدین و آزادیخواهان شهرهای ایران، قوای ملی ایران به فرماندهی «علیقلی سردار اسعد» و «صمصام السلطنه» و «محمد دلیخان سپهسالار» در سال ۱۳۲۷، تهران را گرفتند و شاه به سفارت روس پناه برد.

در این هنگامه و روزهای پر آشوب، آنچه که مردم را به شکیبایی و پایداری فرامی‌خواند، نغمه‌های آسمانی و غزل‌های عارف بود که همه‌ی آنها ورد زبان پیر و جوان، زن و مرد و شهری و غیرشهری بود.

همتی ای خلق، گر ایران پرستید / از چه در این مرحله ایمن نشستید

منتظر روزی از این بدتر نشستید / صبر از این بیش دگر جا نداره

از خون جوانان وطن، لاله دمیده / از حاتم سرو قدشان، سرو خمیده

از سایه گل، بلبل از این غصه خزیده / گل نیز چون من از غمشان، جامه دریده

عارف و مهاجرت

در سال ۱۳۳۳ که جهان در آتش جنگ بین الملل می‌سوخت، دولت ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد، و در سال ۱۳۳۵ یکی از دوستان عارف به نام «عبدالرحیم‌خان» خودکشی کرد و عارف بر اثر این، به جنون دچار شد و «نظام السلطنه» او را برای درمان به بغداد برد. پس از چندی در نتیجه پیشامدهای تاریخی، همراه «نظام السلطنه» به استانبول رفت.

عارف در ترکیه

در سال ۱۳۳۶ که عارف در استانبول بود، نمایندگان ایران در پاریس خواستار بهبودی مرزهای کشور شدند، و «سلیمان نظیف» مدیر روزنامه «حادثات» از این خبر خشمگین شده و در چندین شماره به تاریخ پر افتخار ایران حمله کرده، و عارف در جواب نوشته‌های مغرضانه و حق‌شکن نویسنده مزبور عنان قلم را از دست داد و چند قصیده‌ی تند برای آن نوشت.

زمن بگو به سلیمان نظیف تیره ضمیر / که ای برون تو چون شیر و اندرون چون قیر

فغان از سر درد است چون که می‌دانم / فغان کند به ته دیگ، چون رسد کفگیر

منال آزربادگانت اندر سر / فتاده بود و تو، زین پس بدین خیال بمیر

ادیب باید طرز ادب نگه دارد / نه هر چه لایق ریشش بود کند تحریر

در گذشت عارف

آرامگاه عارف قزوینی در همدان در سال ۱۳۰۸ خورشیدی، زرتشتیان هندوستان یک نفر را به همدان فرستاده و درخواست می‌کنند که عارف به هند برود و در آنجا در آسایش زندگی کند، اما عارف نمی‌پذیرد و در همان همدان می‌ماند. و روزبه‌روز بر اندوه او افزوده می‌شود تا اینکه بالاخره در روز ۲ بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی، کسالت‌های روحی و جسمی ‌عارف را از پای در آورده و جان ‌به‌ جان‌آفرین تسلیم کرد و او را در کنار بقعه دانشمند بی‌نظیر شرق «پور سینا » به خاک سپردند.

عارف و تاثیرش بر جامعه

آزادگی، صمیمیت و حساسیت از صفت‌های برجسته این شاعر است، و هر یک از این سه صفت به تنهایی کافی است که کسی را که شیفته‌ی خود کند.

یکی از موثرترین عواملی که در آن روزها باعث شده بود سروده‌هایش به‌دل نشیند، این بود که سروده‌های او از دل بر می‌آمد، و خود او همراه مردم بدبختی‌ها و تیره‌روزی ها را تحمل می‌کرد. با این همه عارف هرگز از تاثیر محیط ادبی خود آزاد نیست او نیز مانند مرشدش سعدی و پیرش حافظ، فرقه را به یک جام وام می‌دهد. خودش کوی خرابات و دیر مغان و دلش همیشه بر سر زلف بتان جان بگیرد و حتا گاهی سراسیمه به چاره زنخدان می‌افتد.

ز شهر عشقم و آوارگی نشان من است / در این ره آنچه که بی قیمت است، جان من است

از سر کوی تو، یک چند سفر باید کرد / ز دل اندیشه وصل تو به‌در باید کرد

ز جازدن طره آشفته‌اش مگو سخنی / کزین مقوله به آشفته حال نتوان گفت

تو که شادی و خوش، چه می‌دانی؟ / به من از دست زندگی چه گذشت

با این محیط فاسد و این مردم دنی / احمق کسی که تن دهند اندر «فروتنی»

 

در این‌باره بخوانید:

سروده‌ی عارف قزوینی درباره‌ی اشوزرتشت


بازدید نوشته: 6,341 بار
گروه ها:ادبیات