خروشی در افتاد در مردمان / نهادند پیمان خون در میان
سالروز آزادسازی خرمشهر(سوم خورداد ماه ۱۳۶۱خورشیدی) بر همهی ایرانیان پاکسرشت فرخنده باد.
برگرفته از: کتاب «حماسه پایداری نامه ایرانیان»، سروده فرامرز ستوده(درفش)
بر آمد ز بغداد آوای شوم / که تازد به ایران به این کهنه بوم
به پاخاست آن دیو صدام نام / یکی داد بر مردم خود پیام
که آماده باشید از بهر جنگ / بدون هراس و بدون درنگ
که تازیم بر خاک ایرانیان / بگیریم پس خاک خود زان میان
که نیمی از آن خاک از آن ماست / که میراث ما از نیاکان ماست
چو شد آن ما خاک خوزی ستان / کنیم تازیستان سپس نام آن
توانیم امروز آن را گرفت / چنین خواسته بهر ما سرنوشت
که ماییم برتر به زور و به جنگ / کنون باید آورد اینها به چنگ
که من پور مردان جنگاورم / دلم خواهد ایران به چنگ آورم
که سردارم و من چو پور وقاص / ندارم ز مردان ایران هراس
کنون رخت او را به بر می کنم / سپس قادسیه دگر می کنم
به زیر آورم سربلندی شان / تبه می کنم کشور و کیششان
چو ایران گشایم دگر باره من / کنم مردمش زار و بیچاره من
***
چو او خواستی خاک ایران گرفت / در آنگاه یاری ز یاران گرفت
همه شیخکان پشت وی آمدند / بدینگونه بر جنگ دامن زدند
همه شیخهای شکم باره خو / به سرهایشان داشتند آرزو
که بینند مردار ایرانیان / نبینند دیگر ز ایران نشان
یکی شان به او پول می داد و زر / یکی شان دگر مرد پیکارگر
در آنگاه غرب از ره دشمنی / فتاد اندرین راه اهریمنی
به آنان بسی جنگ افزار داد / در بخششش بر عربها گشاد
بدینگونه شد کارها آن زمان / که ایران به یک سو و یک سو جهان
جهان گشت همدست از راه کین / که تا بشکند پشت ایران زمین
***
به اندیشه آن دد دیو خو / بشد باز بیدار آن آرزو
گمانید هنگام آن آمدست / که تا هر چه خواهد بیارد بدست
بکوبید با دست خود طبل جنگ / به یک دست تیغ و به دستی شرنگ
سراپا همه لشگرش آهنین / ز روی هوا و به روی زمین
ز اروند رود و ز مهران گذشت / ز آب و ز خشکی و از کوه و دشت
به تک تاخت در خاک این سرزمین / بسی کشت مردان چادرنشین
همه روستاها نوردید در / ز خودخواهیش داشت بادی به سر
ز بستان و از شهر سوسن گذشت / ز هر جا که بگذشت ویرانه گشت
از این سو ز سومار و از شهر نفت / از آن سو به آهنگ اهواز رفت
بیامد ز کرخه به فکه رسید / که دزفول آرد به کف آن پلید
همه شهرها را چو ویرانه کرد / هر آنچه کند مرد دیوانه کرد
چه گویم از آن دیو آلوده دست / که همگونه او به گیتی کم است
***
همه چکمه خود به خون درکشید / به دروازه شهر خرم رسید
بسی تانک آورد در پشت شهر / همه هنگهایش ز آهن ستبر
چو دیدند مردان شهر آن زمان / که خواهد رود شهر از چنگشان
هر آنکس که میبود از جا جهید / هزار آریو برزن آمد پدید
جوانان آن شهر خرم زمین / که بادا بر آنان هزار آفرین
درفشی ز غیرت برافراشتند / بدان شهر خود را نگه داشتند
چه گویم چه کردند با دشمنان / توانم نباشد مرا گفت آن
تو گویی دژی بود از خون و جان / که راهش نمی بود دشمن بدان
چه در کوچهها و چه در خانهها / درآمیخته مرگ و خمپارهها
جوانان به تیمارداری و جنگ / بدین سو و آن سو به دندان و چنگ
که آنسوی جنگاچها آهنین / دو ده هنگ آماده آهنین
بدین سو ولی دستهای تهی / ز آیین پیکار بی آگهی
بشد نام خرم به خونین شهر / بشد خرمی اش به خون سر بسر
هر آن مرد و زن که بمیدان رسید / هزاران حماسه به دم آفرید
جوانان همه چهره پاکشان / نشان داشت از عشق بر خاکشان
ولی ای دریغ و صد افسوس از آن / نبردند کاری به پیش آن یلان
***
چو مردانه مردند مردان ما / چو در خون تپیدند یاران ما
سیاه ستم پیشهخواهان خون / ز دروازه آمد به شهر اندرون
چه گویم کزان پس چه شد کارها / مپرس آن نگنجد به پندارها
مپرس از تن بی سر مادارن / ز فریاد و از گریه کودکان
مپرس از غم و ناله و اشک و آه / تن کوچه و چکمههای سیاه
چهگویم ز فریاد و از خون مپرس / چهگویم شود اشک افزون مپرس
مپرس از کف سرخ و روز سیاه / همه مانده در شهر خود بی پناه
فتاده به هر گوشهایی یک شهید / زنان مانده و دستهای پلید
مپرس از تن بی سر و سرنگون / مپرس آنچه بگذشت در شهر خون
***
چو بگرفت او شهر خرم به زور / فتادش به سر باد ناز و غرور
به ایرانیان گفت: که ایرانیان / توانم برم نامتان از میان
کنم خاکتان را همه گورتان / نگون میکنم کار جمهورتان
به تهران رسیدن مرا نیست سخت / نشانم هر آنکس که خواهم به تخت
کنم خانهتان بهر خویش آشیان / فلان میکنم من چنین و چنان
“چه خوش گفت فردوسی پاکزاد / که رحمت بر آن تربت پاک باد”
“ز شیر شتر خوردن و سوسمار / عرب را به جایی رسیده است کار”
“که تاج کیان را کند آرزو / تفو بر تو ای چرخ گردون تفو ”
***
دلیران ایران به پا خاستند / ز پیر و جوان لشگر آراستند
بجوشید ایران زمین ناگهان / غریو خروشش رسید آسمان
خروشی درافتاد در مردمان / نهادند پیمان خون در میان
به یک سوی ارتش به یک سو سپاه / دو نیرو دو بازوی آوردگاه
که تا خون به رگ جان به تنها بود / نه کشور گذاریم که از کف رود
“همه سر به سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم”
شد آنگاه آغاز جنگی بزرگ / به یک سوی شیر و بیک سوی گرگ
ندیدی تو آن رزم مردانه را / ندیدی تو آن ترس بیگانه را
چنان بر دل دشمنان تاختند / کزان دشمنان هوش خود باختند
گرفتند پس شهرها را به زور / بشد شهرها دشمنان را چو گور
بشد شرق کارون چو پاک از پلشت / همه کار بر سود ایران بگشت
دلیران به آفند فتحالمبین / رسیدند تا پشت خرم زمین
شگفت آمده یک جهان زان خروش / که چون آمده یکسر ایران به جوش
ولی شان گمانی به ایران نبود / که خرم زمین را تواند گشود
که کارون چو دژ بود اندر میان / نمی برد سردار تازی گمان
کزان رود ایرانیان بگذرند / پدافند او را ز هم بگسلند
***
ولی پاره خاک ایران زمین / به دست بدان بود و دل ها غمین
نه آسوده بودند ایرانیان / چه سان باید آرام بود از آن
دلیران نهادند سوگندها / بدرند از خاک خود بندها
همه کرده جان را بدون بها / نهادند هستی خود زیر پا
که از رود کارون مگر بگذرند / که آن شهر خونین به چنگ آورند
بسیجید ارتش همیدون سپاه / به خورداد ماه و به گاه پگاه
گرفتند جانهایشان را بکف / بکردند تن پل چو چوب و کنف
چه تن ها که در آب اروندرود / که از هم جدا گشتشان تار و پود
سخن کوته آن رزم ایرانیان / ببرد آن همه دشمنان از میان
گرفتند پس شهر خرم به خون / به سختی بسیار و کشته فزون
سپس دشمن از شهر خرم گریخت / فرو آرزوهای صدام ریخت
شد آزاد آن شهر زیر ستم / رهید آن ز زنجیر و از بند و غم
به کرنش دلیران یزدانشناس / بخواندند با هم نماز و سپاس
همه اشک در چشم مردانهشان / همه چشم بر شهر و بر کوچه شان
همه شهر ویران، ستونها نگون / به دیوارها گشته خشکیده خون
دلیران نشستند و بوسه زدند / به هر کوی و برزن که باز آمدند
همه یاد یاران به سرها فتاد / همه از شهیدان بکردند یاد
تن شهر آغوش خود را گشود / به فرزندهایش بگفتا درود
بیایید در خاک من اندرون / منم شهر خرم، منم شهر خون
تن زخمیام را رهاندید باز / ز رزم شما گشتهام سرفراز
لگدکوب بودم ز اهریمنان / دو صد باد نفرین بر آن دشمنان
شما را هزاران بواد آفرین / مرا در رهاندید از یوغ کین
ندانی چو آن شهر بگشوده شد / دل مردم ما چه آسوده شد
همه جای ایران به شادی نشست / چو مادر که فرزند آرد به دست
چراغ همه جای افروختند / همه هلهله کرده پا کوفتند
***
تو ای نوجوان مرد ایران نیاک / تو ای دختر راستی جوی پاک
تو هر جا شنیدی ز ایران سرود / به پا خیز و برگو هزاران درود
زیادت مبر آنچه بگذشت و رفت / دل مردمی که گدازید و تفت
هماره به آن شهر و مردم بناز / که بس خونشان بود آهن گداز
به آن شهر خرم به آن شهر خون / به آن شهر سرتابسر لاله گون
به آن شهرمرزی فرخنده خاک / جلودار در جنگ با اژدهاک
به آن مرز آزادگان دلیر / به آن خاک رزم آوران هژیر
به آن خاک خونین مردانمان / به آزرم پاک جوانانمان
که دادند عمر و جوانی شان / که ماند به جا کشور و کیششان
بازدید نوشته: 5,447 بار
بسیار..بسیار …..زیبا بود
ممنون از اینکه از شعر من استفاده کردید.پاینده باشید